جدول جو
جدول جو

معنی بی طاقتی - جستجوی لغت در جدول جو

بی طاقتی
(قَ)
ناتوانی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
تن از بی طاقتی پرداخته زور
دل از تنگی شده چون دیدۀ مور.
نظامی.
موسی (ع) درویش را دید از برهنگی بریگ اندر شده گفت یا موسی دعا کن تا خدای کفافی دهد مرا که از بی طاقتی بجان آمدم. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
بی طاقتی
تا سه ناتوانی
تصویری از بی طاقتی
تصویر بی طاقتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بی طاقت
تصویر بی طاقت
بی تاب، ناتوان، بی تاب و توان، ناشکیبا
فرهنگ فارسی عمید
(طَ رَ)
ناپاکی. رجوع به طهارت شود:
ز بی طهارتی آنرا بمی غراره کنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نافرمانی. طاعت و بندگی نکردن: نشنودم (خواجه احمد) که از وی تهوری و بی طاعتی که اندک دل بدان مشغول باید داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222).
دلت گر ز بی طاعتی زنگ دارد
هلا به آتش علم و طاعت گدازش.
ناصرخسرو.
بی طاعتی ای مرد همی کار ستور است
عار است مرا زین خر اگر نیست ترا عار.
ناصرخسرو.
بی طاعتی امروز چو تخمی است کزان تخم
فردا نخوری بار مگر انده و تیمار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرکّب از: بی + طاقت، ضعیف و ناتوان. (آنندراج)، بدون توانایی. (ناظم الاطباء)، بی تاب و توان:
کنون جوئی همی حیلت که گشتی سست و بی طاقت
ترا دیدم ببرنائی فسارآهخته و لانه.
کسایی.
در طاعت بی طاقت و بی توش چرایی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
با طاقت و هوشیم ما و او خود
بی طاقت و بی هوش و بی توان.
ناصرخسرو.
گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف
میکشم نفس و میکشم بارت.
سعدی.
خداوندان نعمت میتوانند
که درویشان بی طاقت برانند.
سعدی.
چو مسکین و بی طاقتش دید و ریش
بدو داد یک نیمه از زاد خویش.
سعدی.
رجوع به طاقت شود.
- بی طاقت شدن، بی توان شدن. بی توش شدن: سر در بیابان نهاد و میرفت تا تشنه و بی طاقت شد. (گلستان، باب سوم)،
- بی طاقت گشتن، بی توان گشتن. بیتاب گشتن: سنگ پشت... آخر بی طاقت گشت. (کلیله و دمنه)،
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی طالعی
تصویر بی طالعی
تیره بختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم طاقتی
تصویر کم طاقتی
کمی تاب و توان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر طاقتی
تصویر پر طاقتی
حالت و چگونگی پرطاقت مقابل کم طاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطاقتی
تصویر بیطاقتی
ناتوانی بی تابی ضعف، بی صبری ناشکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی طاقت
تصویر بی طاقت
ضعیف و ناتوان، بی تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ناشایستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تاب، بی صبر، بی قرار، کم حوصله، ناآرام، ناصبور
متضاد: حمول، شکیبا، صبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
عدم الجدارة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
Gracelessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
maladresse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
अकर्मठता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
بے وقوفی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
অযোগ্যতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ukosefu wa urembo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
beceriksizlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
서투름
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
不優雅
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
חוסר אלגנטיות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
onhandigheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ketidakanggunan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
ความงี่เง่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
torpeza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
goffaggine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
desajeito
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
niezdarność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
невмілість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
Ungeschicklichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
неуклюжесть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی لیاقتی
تصویر بی لیاقتی
无优雅
دیکشنری فارسی به چینی